معنی جانور غیر طبیعی

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

غیر طبیعی

ناسرشتی آچون (گویش گیلکی)


نه طبیعی

نه سرشتی (صفت) غیر طبیعی: مقابل طبیعی: ((. . . هم بکیفیت و هم بکمیت برون آمدن وی نه طبیعی بود. . . )) .

فارسی به ایتالیایی

فارسی به عربی

طبیعی

اصلی، جوهری، حقیقی، طبیعی، فطری، وضع طبیعی

لغت نامه دهخدا

طبیعی

طبیعی. [طَ عی ی] (ع ص نسبی) منسوب به طبیعت. غریزی. جبلی. ذاتی. فطری. نهادی. سرشتی. گوهری. گُهری. خِلقی. مقابل ِ صناعی و عملی و مصنوعی و ساختگی و معمولی:
بخشش او طبیعی و گهریست
بخشش دیگران به روی و ریاست.
فرخی.
چه بود عارض تو لاله ٔ طبیعی رنگ
نگه نمود مرا عنبر طبیعی خم.
مسعودسعد.
|| مخلوق مقابل مصنوع: رود بر دو ضرب است: یکی طبیعی و دیگری صناعی.. رود طبیعی آن است که آبهائی بود بزرگ که از گداز برف و چشمه هائی که از کوه و روی زمین بگشاید و برود، و خویشتن را راه کند، و رودکده ٔ وی جائی فراخ شود و جائی تنگ همی رود تا به دریائی رسد یا به به طیحه ای. (حدود العالم). || صاحب کشاف آرد: چیزیست که به ذات مستند باشد خواه استناد آن به نفس ذات یا جزء یا لازم آن باشد و خواه مساوی یا اعم باشد، پس طبیعت منسوب بدان در این هنگام بمعنی حقیقت است. (کشاف اصطلاحات الفنون). || و نیز مراد از طبیعی چیزیست که به صورت نوعی مستند باشد و ما در لفظ خبردر این باره بحث کردیم وامور طبیعی چیزهایی است که وجود انسان بر آنها مبتنی است. رجوع به طبیعت شود.

طبیعی. [طَ] (ص نسبی) (علم...) دانشی است که از احوال اجسام طبیعی بحث میکند و موضوع آن جسم است. (از کشف الظنون). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: طبیعی بر یکی از علوم مدون حکمت نیز اطلاق شود چه علم حکمت به دو گونه ٔ عملی و نظری تقسیم گردد و حکمت نظری به دانش طبیعی ریاضی و الهی منقسم می شود که آنها را به نامهای مابعدالطبیعه و ماقبل الطبیعه نیز نامند و طبیعیون کسانی هستند که در دانش طبیعی ممارست میکنند و نیز طبیعیون بر فرقه ای اطلاق شود که طبایع چهارگانه، یعنی حرارت و برودت و رطوبت و یبوست را می پرستند چه آنها را اصل وجود دانند و بعقیده آنان جهان از آنها مرکب است و این فرقه را طبایعیه نیز خوانند. (انسان کامل از کشاف اصطلاحات الفنون).
- نفس طبیعی، قوتی است که اجزاء جسم را نگاه دارد تا از یکدیگر متلاشی نشود، و آن را دو خادم است که یکی را خفت و دیگری را ثقل گویند. خفت قوتی است مائل بمحیط و ثقل بر عکس او. (کشاف اصطلاحات الفنون).

عربی به فارسی

طبیعی

ذاتی , جبلی , فطری , غریزی , ایجاد شده بر اثر تخم کشی از موجودات هم تیره , طبیعی , سرشتی , نهادی , بدیهی , مسلم , استعداد ذاتی , احمق , دیوانه , مادی , فیزیکی

فرهنگ معین

طبیعی

منسوب به طبیعت، فطری، ذاتی، عالم علم طبیعی، کسی که امور جهان را به طبیعت نسبت می دهد و به خدا اعتقادی ندارد. [خوانش: (طَ) [ع.] (ص نسب.)]

فرهنگ عمید

جانور

موجود زنده که قادر بر حرکت ارادی باشد، جاندار، ذی‌روح: جانور از نطفه می‌کند، شکر از نِی / برگِ تر از چوبِ خشک و چشمه ز خارا (سعدی۲: ۳۰۳)،
کِرم روده،
حشره، به‌ویژه حشرۀ موذی و گزنده،
حیوان: نمانَد جانور از وحش و طیر و ماهی و مور / که بر فلک نشد از بی‌مرادی افغانش (سعدی: ۱۱۳)،
[مجاز] شخص ستمگر، بی‌ادب، موذی، یا بدجنس،
[قدیمی، مجاز] انسان: گفتم که جانور ز جهان خود نهایت است / گفتا پیمبر است نهایت ز جانور (ناصرخسرو۱: ۲۷۲)،
* جانور گویا: [مجاز] حیوان ناطق، انسان، آدمی،
* جانور دوپا: [مجاز] حیوان ناطق، انسان، آدمی،


طبیعی

مربوط به طبیعت،
ذاتی، فطری،
(صفت نسبی، اسم) (فلسفه) کسی که هر چیز را به ‌طبیعت نسبت دهد، هریک از طبیعیون، معتقد به اصالت ماده، طبایعی،
(صفت، قید) عادی و معمولی: رفتار طبیعی،
(صفت نسبی، اسم) [منسوخ] از رشته‌های دورۀ متوسطه در نظام آموزشی قدیم،
[مقابلِ مصنوعی] آنچه ساختۀ دست انسان نیست،

گویش مازندرانی

جانور

جانور، جانوران گوشت خوار و گربه سانان چون شیر و پلنگ، درنده...

معادل ابجد

جانور غیر طبیعی

1571

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری